-
ظهر جمعه دلم گیر دارد!!!
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 13:21
من غلام قمرم ، غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم ، نعره مزن ، جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به...
-
هرگز...
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 11:14
هرگز نگو که دوست داری اگر حقیقتا بدان اهمیت نمیدهی. درباره احساست سخن نگو اگر واقعا وجود ندارد. هرگز دستی را نگیر وقتی قصد شکستن قلبش را داری. هرگز نگو برای همیشه وقتی میدانی که جدا میشوی. هرگز به چشمانی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری. هرگز سلامی نده وقتی میدانی که خداحافظی در پیش است. به کسی نگو که تنها اوست...
-
خدای من...
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 21:43
گفتم:خدایا از همه دلگیرم.. گفت:حتی از من! گفتم :خدایا دلم را ربودند.. گفت:پیش از من؟ گفتم:خدایا چقدر دوری! گفت:تو یا من!؟.. گفتم خدایا تنهاترینم... گفت:پس من؟ گفتم :خدایا کمک خواستم گفت:از غیر من؟ گفتم :خدایا دوستت دارم... گفت:بیش از من! گفتم :خدایا اینقدر نگو من. گفت: من توام تو من...!
-
کلبه ای می سازم
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1390 12:58
کلبه ای می سازم پشت تنهایی شب، زیراین سقف کبود که به زیبایی پروازکبوترباشد چهارچوبش ازعشق، سقفش ازعطربهار رنگ دیوار اتاقش ازآب پنجره ای ازنور، پرده اش ازگل یاس عکس لبخند تورا می کوبم روی ایوان حیاط تا که هرصبح اقاقی ها را با توسرشارکنم همه دلخوشیم بودن توست وچراغ شب تنهای من، نورچشمان تواست کاشکی درسبد احساسم، شاخه ای...
-
کلاغ و قناری
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 12:31
خدا قناری و کلاغ را یک جور آفرید... قناری اعتراض کرد و زیبا شد، کلاغ راضی به رضای خدا شد... حالا قناری تو قفس و کلاغ آزاده...
-
رقص حلال!
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 14:11
شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی... اما حال که به آن دعوت شدی تا می توانی برقص...
-
دوستـــ
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 17:06
در توانم نیست در بر دوستــــ! ع ش ق را سپردم در مه دوستــــ عمری نام دوستی بر تنم بستم نیستم که بودنم در شه دوستــــ...
-
دستم تهی ست...
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 15:12
دستم تهی است... راه بیابان گرفته ام/ محتاج یک نگاه تو یا "ایها العزیز"
-
2... عین شین قاف
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 11:27
بسم الله... دلم آمد تا بنویسم از شهید... که خوب گفت آنکه گفت... "ای شهید... ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی خویش برنشسته ای. دستی بر آرو ما قبرستان نشینان عادات نحیف را از منجلاب بیرون کش...." . دلم سخت تنگ است در این میان. هوای وصلم نا پیداست/عشق نامرد است نه! عشق را نامرد ساختند! آدمک ها را می گویم! چه بگویم؟...
-
1... و سلام نام خداست
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 11:12
بسم الله... و عشق را خدا آفرید تا معشوق او شویم و معرفت را بیاموزیم و زندگی کنیم... اما ما انسانها آموختیم تا با زندگی کردن معرفت بیاموزیم. و از معرفت بدست آمده آموختیم تا باید عاشق آدمیزاد شویم... و آدمیزاد عاشق ما/ بزرگترین اشتباه ما انسانها...