من غلام قمرم ، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم ، نعره مزن ، جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری ، جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین ، زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
مولانا...
برگرفته از وب سایت قصه عشق
رو زجمعه دلم میگیرد! دلم هوایی می شود! دلم خون میشود...
باز ظهر جمعه شد و ارباب نیامد
ای وای بر من...
هرگز نگو که دوست داری اگر حقیقتا بدان اهمیت نمیدهی.
درباره احساست سخن نگو اگر واقعا وجود ندارد.
هرگز دستی را نگیر وقتی قصد شکستن قلبش را داری.
هرگز نگو برای همیشه وقتی میدانی که جدا میشوی.
هرگز به چشمانی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری.
هرگز سلامی نده وقتی میدانی که خداحافظی در پیش است.
به کسی نگو که تنها اوست وقتی در فکرت به دیگری فکر میکنی.
قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری
گفتم:خدایا از همه دلگیرم..
گفت:حتی از من!
گفتم :خدایا دلم را ربودند..
گفت:پیش از من؟
گفتم:خدایا چقدر دوری!
گفت:تو یا من!؟..
گفتم خدایا تنهاترینم...
گفت:پس من؟
گفتم :خدایا کمک خواستم
گفت:از غیر من؟
گفتم :خدایا دوستت دارم...
گفت:بیش از من!
گفتم :خدایا اینقدر نگو من.
گفت: من توام تو من...!